black flower(p,311)
black flower(p,311)
نیمه ی از اونو سر کشید.
تهیونگ: منو فقط به خاطر بدنم میخوای؟🧠
این دیگه چه کوفتی بود
نه تهیونگ یه پسر پلی بوی سو استفاده گر بود و نه جونگ کوک یه دختر ساده که توسط اون گول خورده بود.
تو این دنیا چه اتفاقی افتاده بود؟🧠
اون از لوهان اینم از جئون جونگ کوک چرا همه امروز اینقدر عجیب رفتار می کردند؟
نکنه دو سورا اونو به قتل رسونده بود و تو یه دنیای موازی چشماش رو باز کرده بود؟
جز این چیزی به ذهنش نمی رسید.
تهیونگ نفسش رو به بیرون فوت کرد بطری آب معدنی رو سر جاش برگردوند.
با بی حوصلگی کنار پنجره ایستاد و به محوطه ی سرسبز بیرون از بیمارستان جایی که بیمارها و خانواده هاش داخلش قدم میزدند و روی نیمکت های چوبیش نشسته بودند نگاه کرد و صدای جونگ کوک تو گوشش زنگ خورد.
من تنهات میذارم با خودت فکر کن ببین منو دوست داری یا نه....🧠
ناخوادگاه کاری که پسر بزرگتر ازش خواسته بود رو شروع به انجام دادن کرد فکر کردن به احساساتش به جونگ کوک....
شاید تا چند ماه پیش از پسر بزرگتر متنفر بود اما حالا....
بهش وابسته شده بود و وجودش قلبش رو گرم می کرد.
این احساسش رو باید چی صدا می زد؟
بی حوصله روی صندلی نشست و با افکارش درگیر شد .....
که با احساس تشنگی به خودش اومد .
تهیونگ کلافه به ساعت موبایلش نگاه کرد و لب پایینیش رو گاز گرفت.
دقیقا پنج ساعتی میشد که خبری از جونگ کوک نبود.
باید باهاش تماس می گرفت؟
نه
خودش بر میگشت.
تهیونگ یک ساعت دیگه منتظر موند و باز هم خبری از جفتش نشد.
دیگه کم کم داشت نگران میشد.
نیمه ی از اونو سر کشید.
تهیونگ: منو فقط به خاطر بدنم میخوای؟🧠
این دیگه چه کوفتی بود
نه تهیونگ یه پسر پلی بوی سو استفاده گر بود و نه جونگ کوک یه دختر ساده که توسط اون گول خورده بود.
تو این دنیا چه اتفاقی افتاده بود؟🧠
اون از لوهان اینم از جئون جونگ کوک چرا همه امروز اینقدر عجیب رفتار می کردند؟
نکنه دو سورا اونو به قتل رسونده بود و تو یه دنیای موازی چشماش رو باز کرده بود؟
جز این چیزی به ذهنش نمی رسید.
تهیونگ نفسش رو به بیرون فوت کرد بطری آب معدنی رو سر جاش برگردوند.
با بی حوصلگی کنار پنجره ایستاد و به محوطه ی سرسبز بیرون از بیمارستان جایی که بیمارها و خانواده هاش داخلش قدم میزدند و روی نیمکت های چوبیش نشسته بودند نگاه کرد و صدای جونگ کوک تو گوشش زنگ خورد.
من تنهات میذارم با خودت فکر کن ببین منو دوست داری یا نه....🧠
ناخوادگاه کاری که پسر بزرگتر ازش خواسته بود رو شروع به انجام دادن کرد فکر کردن به احساساتش به جونگ کوک....
شاید تا چند ماه پیش از پسر بزرگتر متنفر بود اما حالا....
بهش وابسته شده بود و وجودش قلبش رو گرم می کرد.
این احساسش رو باید چی صدا می زد؟
بی حوصله روی صندلی نشست و با افکارش درگیر شد .....
که با احساس تشنگی به خودش اومد .
تهیونگ کلافه به ساعت موبایلش نگاه کرد و لب پایینیش رو گاز گرفت.
دقیقا پنج ساعتی میشد که خبری از جونگ کوک نبود.
باید باهاش تماس می گرفت؟
نه
خودش بر میگشت.
تهیونگ یک ساعت دیگه منتظر موند و باز هم خبری از جفتش نشد.
دیگه کم کم داشت نگران میشد.
- ۵۹۹
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط